نوشته شده در تاريخ شنبه 27 شهريور 1391برچسب:دوباره عاشق شدن, توسط حسین |

- برای او پیام های محبت آمیز بفرستید. به تلفن همراه او پیامی صمیمانه بفرستید. مطمئن باشید كه این كار هم شیرین و هم جالب است.


 
2- یكی از كارهای مشكل او را انجام دهید. یكی از كارهای روزمره كه او رغبتی به انجام آن ندارد، مانند چیدن علف های هرز، را انتخاب و برای او انجام دهید و لحظه ای را كه او از انجام گرفتن آن توسط شما احساس راحتی می كند، نظاره گر باشید.

 
3- با هم یك كار سرگرم كننده انجام دهید. یك سرگرمی مانند حل جدول، تكمیل پروژه ای برای بهتر كردن محیط خانه، یا فروش اجناس غیرقابل مصرف منزل كه می تواند شما را به هم نزدیك كند را انتخاب و در انجام آن با یكدیگر مشاركت كنید.

 
4- با هم بازی كنید. با انجام بازی هایی نظیر شطرنج، لحظات خوبی را ایجاد كنید. فقط به یاد داشته باشید كه اگر شما را شكست داد، با او درگیر نشده و تنها لبخند بزنید.

 
5- حس قدردانی خود را ابراز كنید. وقتی همسرتان سخت كار می كند یا برایتان كاری انجام می دهد، بگذارید بداند كه شما قدردان زحمات او هستید.

 
6- خانه را تبدیل به پناهگاهی برای او كنید. خانه را محل امنی برای همسرتان كنید تا بتواند از استرس های زندگی رهایی یابد. تمام تلاش خود را برای ساختن محیطی مطلوب در خانه، بنمایید.

 
به كارهای عجیب و غریب او بخندید. اجازه ندهید كارهای كوچكی كه همسرتان انجام می دهد، اعصاب شما را درهم بریزد. اگر درباره آن بیندیشید، ممكن است برخی از آنها شما را بیشتر به همسرتان جذب كند. اگر او این كارها را انجام داده فقط می خواسته كه تكراری عمل نكند. 7-

 
8- برای او دعا كنید. از خداوند بخواهید كه در درست انجام دادن همه كارها، او را یاری كند. همچنین گاهی اجازه دهید همسرتان این دعا را بشنود. این كار سبب می شود تا او دریابد كه وقتی او قادر به انجام كاری نیست، شما از شخصی توانا برایش درخواست كمك می كنید.
 

9- قبل از دور انداختن چیزی هماهنگ كنید. اگر همسرتان وسایلی دارد كه به نظر شما غیرقابل استفاده است، پیش از آن كه مطمئن نشده اید كه به آن احتیاجی ندارد، آن را دور نیندازید.

 
10- قبل از نظافت هماهنگ كنید. پیش از جابه جایی یا مرتب كردن وسایل روی میز كار همسرتان، از او اجازه بگیرید. شاید او وسایلی را طوری قرار داده كه دسترسی به آنها برایش راحت تر است و ممكن است در صورت جابه جا كردن آنها، برای او بی نظمی به وجود آید.

 
11- با هم به پیاده روی یا گردش بروید. بگذارید طبیعت خلق و خوی شما را برای دوست داشتن تنظیم كند. صحبت كنید، گوش دهید.

 
12- انتظار نداشته باشید آنچه را در ذهنتان می گذرد را بخواند. اگر موضوعی هست كه می خواهید همسرتان بداند، به او بگویید، از او انتظار نداشته باشید كه از افكار و احتیاجاتتان باخبر باشد.

 
13- با هم بخندید. دوران بزرگسالی خود را برای لحظاتی فراموش كنید و با هم كارهای بچه گانه و شادی آور انجام دهید. همچنین، اگر كار اشتباهی انجام شد، سعی كنید با شوخی و خنده از آن بگذرید. این كار سبب كاهش استرس در آن شرایط خواهد شد.

 
14- از جاسوسی كردن بپرهیزید. از مخفیانه زیر نظر گرفتن و بررسی همسرتان دوری كنید. اگر می خواهید چیزی را بدانید، بدون رودربایستی از او سؤال كنید.

 
15- كارت پستال های عاشقانه به او بدهید. منتظر یك مناسبت خاص نباشید تا به او هدیه ای بدهید. عاشقانه ترین كارتی كه می توانید را پیدا كنید و در ماشین او بگذارید. فراموش نكنید كه پیام عاشقانه خود را هم در آن بنویسید.

 
16- خوراكی های مورد علاقه او را تهیه كنید. شكلات یا هر خوراكی دیگری كه او دوست دارد را بخرید و در كنار ظرف غذای او با یك جمله زیبا بسته بندی كنید.

 
17- درباره آینده گفت وگو كنید. آینده خیلی هم از آنچه كه به نظر می رسد دور نیست. درباره جاهایی كه دوست دارید وقتی 50 سال از ازدواجتان گذشت بروید، با هم حرف بزنید و سعی كنید تا آن رویاها به واقعیت تبدیل شوند.

 
18- شك و تردیدها را روشن كنید. اگر همسرتان گفتار یا رفتاری مشكوك داشت، زود نتیجه گیری نكنید. به او فرصت دهید تا پیش از آن كه شما قضاوت كنید، آن را توضیح دهد.

 
19- بگذارید او مرد خانه باشد. اگر چه این مسئله هر روز كمتر در نظر گرفته می شود، اما هنوز هم مفید است. اما این بدان معنا نیست كه چون فقط همسرتان خانه را اداره می كند و چرخ زندگی را می چرخاند، شما نباید حق انتخاب داشته باشید. این یعنی او رئیس تیم است.

 
20- بگویید "معذرت می خواهم ". اگر چه شرایطی وجود دارد كه ممكن است شما نخواهید بپذیرید كه اشتباه می كنید. شاید حرف آزاردهنده ای گفته باشید یا كار بی اهمیتی انجام داده باشید. هیچ گاه برای اظهار تأسف و عذرخواهی از همسرتان غرور نداشته باشید.

 
21- به قول های خود عمل كنید. اگر به همسرتان قول انجام كاری را داده اید، باید تا پایان آن را دنبال كنید.
 
 
22- گذشته ها، گذشته! چنانچه همسرتان با رفتار یا گفتارش باعث آزردگی شما شده است، او را ببخشید. هرگاه اختلافی به وجود آمد، گذشته ها را به رخ او نكشید، به خصوص اگر اظهار پشیمانی كرده بود.
 
 
23- صادق باشید. چیزی را از همسرتان مخفی نكنید. روراست و شفاف باشید. این مورد به درستكاری بیشتر شما كمك خواهد كرد.

 
24- در برابر دوستانش به او افتخار كنید. مردها به طور ذاتی روی بالا بردن خود حساب می كنند. گاهی اوقات به منظور دلگرمی دادن به او بگذارید تعریف های شما را در مورد رفتارها و كردارهای خوبش بشنود.

 
25- ماشینش را به کارواش ببرید. او را با شستن و تمیز كردن ماشینش غافلگیر كنید. اگر نمی توانید خودتان كار را برعهده بگیرید، آن را به یك متخصص بسپارید.

 
26- عكس او را در صفحه كامپیوتر قرار دهید. با قرار دادن عكس او بر پس زمینه كامپیوتر خود، اجازه دهید او بداند كه هنوز هم مردی خوش تیپ است.

 
27- با هم عبادت كنید. زوجی كه با هم نماز می خوانند، با یكدیگر می مانند. اینها لحظاتی لطیف و خاص هستند كه بین هر دو شما به یك میزان تقسیم شده و به یك اندازه اهمیت دارد.

 
28- غذایتان را زیر نور شمع بخورید. غذای مورد علاقه او را بپزید و شمعها را روشن كنید. زمانی را به تمركز و توجه به یكدیگر و نگاه كردن در چشمان هم اختصاص دهید.

 
29- در مقابل دیگران با او مخالفت نكنید. این كار سبب شرمنده شدن او خواهد شد و باعث می شود تا احترام دیگران نسبت به او از بین برود. درنظر داشتن این نكته به خصوص اگر دارای فرزند هستید، بسیار اهمیت دارد.

 
30- در برابر دیگران او را مورد انتقاد قرار ندهید. اگر حس می كنید همسرتان نیاز به كمی انتقاد سازنده دارد، به هیچ وجه آن را مطرح نكنید مگر خصوصی و با لحنی دوستانه مورد انتقاد قرار گرفتن در جمع، سبب پایین آمدن عزت نفس و جریحه دار شدن احساسات می گردد.

 
31- از او حمایت كنید. به دیگران اجازه ندهید به همسرتان بی احترامی كنند. حتی نظریه ای كنایه آمیز می تواند آزار دهنده باشد. از او دفاع كنید. نگذارید شخصی، مهم ترین و با ارزش ترین فرد زندگیتان را به زمین بزند.

 
32- خودتان را دوست بدارید. خیلی وقتها ما به عنوان یك زن، به خاطر سستی خودمان، جلوی شوهرانمان را می گیریم. یاد بگیرید كه آنها را آزاد بگذارید. موضوعاتی كه شما را نگران می كنند، اغلب حتی آنها را آزار هم نمی دهند. آنچه آنها را اذیت می كند، زمانی است كه ما مانع آنها می شویم. به یاد داشته باشید، گرچه ممكن است عجیب به نظر برسد، اما وقتی خودتان را دوست نداشته باشید نمی توانید واقعا شخص دیگری را دوست بدارید.

 
33- هنگام بیماری مراقبش باشید. مردها نازپروردگی را دوست دارند، بخصوص هنگامی كه بیمارند. همه چیز را برای او فراهم كنید و سوپ مخصوصی هم برایش بپزید.
 

 
34- در چشمان او بنگرید. زمانی كه همسرتان با شما صحبت می كند، مستقیم به چشمان او نگاه كنید. نه تنها این كار نشانگر این است كه شما به آنچه او می گوید علاقه مندید، بلكه چیزی در نگاه كردن در چشمان او وجود دارد كه به شما والایی خواهد داد.
 

 
35- عكسهای عروسی تان را قاب كنید. پس از این كه مدتی از ازدواجتان گذشت، عكسهای عروسی تان را مخفی نكنید. بلكه آنها را در قاب عكس بگذارید. این كار یادآوری خواهد كرد كه چگونه در ابتدا عاشق هم شدید و چقدر این عشق افزایش یافته است.


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 15 شهريور 1398برچسب:, توسط حسین |

 

این روزها که دست و قلم دست به یکی کرده اند

 

  تا چیزی ننگارند ...

 

  این روزها که در دلم همه چیز هست و هیچ نیست ...

 

  شاید باید رفت ...

 

  میروم تا روزی که شاید" چشم روشن" سراغ دلم آید

 

  تا روزی که دفتر و دست و قلم از نوشتن ِ

 

  خسته ام ؛ خالیم و... خالی شود

تا روزی که حرفی نو و حالی نو به سراغم آید ...

 

  آری میروم....

 

 

نوشته شده در تاريخ 28 آبان 1389برچسب:, توسط حسین |

من نه هميشه خوب تو من نه بدم نه بدترين



نه از تو كم نه بيش از اي نه اولين نه اخرين



نه از تبار شبنمم نه از سلاله علف



من همگي سايه تو تا شده بر روي زمين



بيخود تو بيخوديم مست ترين مست زمين



ميكده هاي بسته را خسته نشسته بر زمي



من نه به اندازه تو من نه كم از قالب تو



من همه شعر و من غزل صاحب شعري به يقين



همسفر تازه تو صبح دروغين تو شد



در اين طلوع بيصدا زوال سايه را ببين



اين چه شريك سفره اي كه نان نداده دست تو



براي كوچ اخرت اسب تو را نكرده زين



غريبه تازه تو هرزه كوچه هاي شب



منتظر خسته تويي بيخبر خانه نشين



اي تو تمام من من با تو خودي تر از تو ام



بي درخت بي زمين حلقه لخت بي نگين



تقديم به همه كساني كه حتي فكر ميكنن كه عاشقند.

ماهک

نوشته شده در تاريخ 28 دی 1390برچسب:عشق پاک, توسط حسین |

 

 

روزی که شهر من را ترک کردی من تنها ز هجرت اشک ریختم.

  تو تنها مرحمی بودی برای قلب رنجورم ...ولی افسوس سبکبال

 و خیال انگیز رو به سوی آشیانت کردی/تو کم کم دور گشتی زخانه

 ومن هم زخم دل را با نگاهت التیام دادم کز فروغت جمله ای آمد پدید

 ( فراموشت نخواهم کرد ) ) به یاد عشق پاکت گریه خواهم  کرد /

تو روزی شهرمن را ترک کردی و رفتی و من در میان پرنیان خاطرات

 خود  به یاد عشق پاک تو به نرمی گریه ها کردم /.ودر عمق افق فریاد 

 سر دادم . ......... که ای عاشقترین عاشق: سکوت سنگفرش جاده

 را تو یک زمان بشکن و در امواج رویاهای رنگارنگ مرا یکدم به یاد آور

 به یاد آور که در تکرار معصوم  نفسهایت  نیازی  خسته  می جوشید

و در اعماق چشمان بلورینت کسی  را جستو  جو کن  که تمام هستی اش را آرزو می کرد.

به یاد عشق پاک تو به نرمی گریه خواهم کرد.

 

به یاد تک ستاره آسمان وجودم(افسانه شبهای زندگیم)

             

 

نوشته شده در تاريخ 4 آبان 1389برچسب:, توسط حسین |

 

رفتی امّا یک نفر در انتظارت مانده است
چشمی از جنسِ بهاران داغدارت مانده است
آشِنا دیگر نگاهت را دریغ از ما مدار
چشم هائی مثلِ دریا بی قرارت مانده است
بی گناهی خوب می دانم گناهت عاشقی است
بی وفا در یادِ ما تنها غبارت مانده است

من برایِ چشم هایت قصّه می گویم عزیز :
قصة آواره ای که سر بدارت مانده است
آشنایِ دست هایِ ساده و رؤیائی ام
رفتی اما یک نفر در
انتظارت مانده است.....


نوشته شده در تاريخ 30 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

تنهايي، تنها دارايي‌ آدم‌ها

 

 

نامي‌ نداشت. نامش‌ تنها انسان‌ بود؛ و تنها دارايي‌اش‌ تنهايي.گفت: تنهايي‌ام‌ را به‌ بهاي‌ عشق‌ مي‌فروشم. كيست‌ كه‌ از من‌ قدري‌ تنهايي‌ بخرد؟ هيچ‌كس‌ پاسخ‌ نداد.گفت: تنهايي‌ام‌ پر از رمز و راز است، رمزهايي‌ از بهشت، رازهايي‌ از خدا. با من‌ گفت‌و گو كنيد تا از حيرت‌ برايتان‌ بگويم.

هيچ‌كس‌ با او گفت‌وگو نكرد.


و او ميان‌ اين‌ همه‌ تن، تنها فانوس‌ كوچكش‌ را برداشت‌ و به‌ غارش‌ رفت. غاري‌ در حوالي‌ دل. مي‌دانست‌ آنجا هميشه‌ كسي‌ هست. كسي‌ كه‌ تنهايي‌ مي‌خرد و عشق‌ مي‌بخشد.


او به‌ غارش‌ رفت‌ و ما فراموشش‌ كرديم‌ و نمي‌دانيم‌ كه‌ چه‌ مدت‌ آنجا بود.


سيصد سال‌ و نُه‌ سال‌ بر آن‌ افزون؟ يا نه، كمي‌ بيش‌ و كمي‌ كم. او به‌ غارش‌ رفت‌ و ما نمي‌دانيم‌ كه‌ چه‌ كرد و چه‌ گفت‌ و چه‌ شنيد؛ و نمي‌دانيم‌ آيا در غار خوابيده‌ بود يا نه؟


اما از غار كه‌ بيرون‌ آمد بيدار بود، آن‌قدر بيدار كه‌ خواب‌آلودگي‌ ما برملا شد. چشم‌هايش‌ دو خورشيد بود، تابناك‌ و روشن؛ كه‌ ظلمت‌ ما را مي‌دريد.


از غار كه‌ بيرون‌ آمد هنوز همان‌ بود با تني‌ نحيف‌ و رنجور. اما نمي‌دانم‌ سنگيني‌اش‌ را از كجا آورده‌ بود، كه‌ گمان‌ مي‌كرديم‌ زمين‌ تاب‌ وقارش‌ را نمي‌آورد و زير پاهاي‌ رنجورش‌ درهم‌ خواهد شكست.


از غار كه‌ بيرون‌ آمد، باشكوه‌ بود. شگفت‌ و دشوار و دوست‌ داشتني. اما ديگر سخن‌ نگفت. انگار لبانش‌ را دوخته‌ بودند، انگار دريا دريا سكوت‌ نوشيده‌ بود.


و اين‌ بار ما بوديم‌ كه‌ به‌ دنبالش‌ مي‌دويديم‌ براي‌ جرعه‌اي‌ نور، براي‌ قطره‌اي‌ حيرت. و او بي‌آن‌ كه‌ چيزي‌ بگويد، مي‌بخشيد؛ بي‌آن‌ كه‌ چيزي‌ بخواهد.


او نامي‌ نداشت، نامش‌ تنها انسان‌ بود و تنها دارايي‌اش، تنهايي.

نوشته شده در تاريخ 26 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

 

 

 

 

 

 

همراه دقایق من... 

شیوه چشم ترا دوست میدارم که این تازه ترین سبک مهربانیست.

 

طرزنگاهت بادلم آشناست

 

گویی سالها همسایه دیواربه دیوار دلی منی وبابی بهانه ترین بهانه های دلم همراه...

 

میدانم عاشق توبودن آرزوی همگان است

 

امامن خودبه تنهایی این عشق بزرگ راحمل خواهم کرد

 

چراکه عاشق توبودن بزرگتربن غروراست وچه غروری شیرین ترازداشتن معبودی همچون تو.

 

ای همان صمیماته تربن بیت غزلم...

 

تماشایت راازدلم دریغ مکن که بی تو

 هرگز سپیده رانخواهم دید.


نوشته شده در تاريخ 25 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

تلنگر...

یه روزی میشه که دیگه به تنهایات عادت میکنی ؛ مونس شب و روز تنهایات خود خودت میشی ؛ میشینی شبا تا خود صبح واسه خود حرف میزنی ؛ از بدی روزگار و قشنگی لحظه هاش واسه خودت گلای رنگی میکشی ؛ خودت میشی همه کست ؛ با بودن خودت  دلتنگی هم واست بی معنی میشه ؛ روز و شبت به یاد خودت دلتنگ میشه , روزها از پی هم میان و میرن تا میرسی به یه غریبه ؛ غریبه ای که اومده واسه تلنگر زدنت ؛ اومده یادت بندازه که...
تو این دنیای شلوغ که پر شده از آدمای جورواجور تنهایت چقدر بزرگه ؛ و بعد بی سر و صدا بزاره بره ؛ غریبه میره و تو  با تنهایات دوباره تنها میشی ، تنها درست مثل همون روزای اول...
دل نوشته امروز:.دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هر کس بودن است

نوشته شده در تاريخ 25 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

 

می نویسم...
 
 
می نویسم از سکوت سرد زندگی؛ از سردی نمناک زندگی
از قشنگی گلای یاس ؛ که بی منت نشسته بر روی خاک
از آسمان آبی پاک این سرزمین ؛ که با تمامی بدی باز می بار بر سر مردمان بی دریغ
می نویسم از سکوت سرد فاصله ,؛ که این روزها شده ردپای هر حادثه
از بوی خاک باران زده ؛ خنده شاد کودک همسایه
می نویسم از لحظه های بکر زندگی ؛  که پر شده از هوای بی احساس کهنگی
از پرواز لحظه های ناب پر امید ؛ تنها شدن در خود و دنیای خود
می نویسم از خاطره های گمشده   ، در پیچ و خم دلتنگی های سرد سرب شده
از فراموشی دل ز یاد خود ؛ از دیوانگی ها و بیگانگی های خود
از کشتن دل در شب های سرد ؛ باور دل باختن دل در یک روز سخت
می نویسم از فراموشی دل از داشته ها ؛ نشستن و فکر کردن تنها به اندکی نداشته ها.
نوشته شده در تاريخ 23 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت


نوشته شده در تاريخ 23 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

فاصله...

بگير دستاي تنهامو که بي دست تو غمگينم

به تلخي هاي دلتنگي ، کنار غصه  ميشينم

من از اين بيقراري ها ، سراغ عشقو ميگيرم

به چشمات خيره ميمونم ، بپاي عشق مي ميرم

همه ساعات بودن  رو، شمارش ميکنم با غم

"زمان" با " فاصله " دست داد، که دوريم هردومون از هم

اگرچه اين دل تنها ، فقط از عشق  ميخونه

ولي درکُنج تنهائي ، دلم، از" فاصله"  خُونه

براي بي پناهي هاش، همش آغوش غم  بازه

تـُو روياش، با خيال تو، اميدِ تازه  مي سازه

...

تو باورکن که  قلب من، توي غربت پريشونه

ميخواد دوري کنه  ازغم ، ولي بي تو  نميتونه

 بگير دستاي تنهامو، که قلبم بي تو بي تابه

هميشه چشم بيدارم ، ميون گريه ميخوابه

همه ساعات بودن  رو شمارش ميکنم با غم

"زمان" با " فاصله " دست داد، که دوريم هردومون از هم

...

دلي که توي جام تو، شرابِ صبر ميريزه

خودش صبروقرارش نيست،  خودش از غصه لبريزه

من از رنجِ جدائي ها ، نگاهو برتو ميدوزهم

پيش چشم تو ميخندم ، ولي در سينه ميسوزم

همه ساعات بودن  رو شمارش ميکنم با غم

"زمان" با " فاصله " دست داد، که دوريم هردومون از هم

نوشته شده در تاريخ 24 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

کاش مي شد...


کاش ميشد سرزمين عشق را در ميان گامها تقسيم کرد
کاش ميشد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهيم کرد
کاش ميشد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد
کاش ميشد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد
کاش ميشد با نسيمشامگاه برگ زرد ياس ها را رنگ کرد
کاش ميشد با خزان قلبها مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد
کاش ميشد در سکوت دشت شب ناله غمگين باران را شنيد
کاش ميشد بعد دست قطره هايش را گرفت تا بهار آرزو ها پر کشيد
کاش ميشد مثل يک حس لطيف لا به لاي آسمان پر نور شد
کاش ميشد چادر شب را کشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد
کاش ميشد از ميان ژاله هاجرعه اي از مهرباني را چشيد
كاش ميشد در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نامهرباني را نديد
کاش ميشد با محبت خانه ساخت يک اطاقش را به مرواريد داد
کاش ميشد آسمان مهر را خانه کرد و به گل خورشيد داد
کاش ميشد بر تمام مردمان پيشوند نام انسان را گذاشت
کاش ميشد که دلي را شاد کرد بر لب خشکيده اي يک غنچه کاشت
کاش ميشد در ستاره غرق شد در نگاهش عاشقانه تاب خورد
کاش ميشد مثل قوهاي سپيد از لب درياي مهرش آب خورد
کاش ميشد جاي اشعار بلند بيت ها راساده و زيبا کنم
کاش ميشد برگ برگ بيت را سرخ تر از واژه رويا کنم
کاش ميشد با کلامي سرخ و سبز يک دل غمديده را تسکين دهم
کاش ميشد در طلوع باس ها به صنوبر يک سبد نسرين دهم
کاش ميشد با تمام حرف ها يک دريچه به صفا را وا کنم
کاش ميشد در نهايت راه عشق آن گل گم گشته را پيدا کنم.

نوشته شده در تاريخ 24 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

من از زمانه که دسـت تـو داد تقدیرم، هـنوز هم که هـنوز اسـت سخت دلگیرم، تو رفته ای ومن اندر در

هجوم خاطره ها، چو قـاب عـکس قدیمی اســیر تصویرم.

باران از راه رسید، عشق را دوباره در مزرعه ی خالی تنم پرورانید، زندگی را در آسمان آبی چشمم

حس کرد، ناگهان پاییز عشقم از راه رسید، آری رفت ولی هنوز قلبم برای اوست

کوچه کوچه بغض هایم شد مسیر رفتنش
هق هق این کودک احساس را نشنید و رفت
دفتر غم های

من در پیش چشمش باز بود
خاطرات تلخ و شیرینی به من بخشید و رفت

آمد از باغ نگاهم برگ سبزی چید و رفت
واژه امید از چشمان من دزدید و رفت
او که عمری با غزلهای

دلم خو کرده بود
عاقبت از ایل چشم شاعرم کوچید و رفت

پلکهای مرطوب مرا باور کن، این باران نیست که میبارد، صدای خسته ی من است که از چشمانم

بیرون میریزن


میان تو و من فاصله ایست به پهنای یک عمر شاید؛ زیاد که نیست ؟
چه رنجی میکشم

من … چه تحملی میکنی تو !!!
آغوشمان باز خواهد بود برای رسیدن خسته که نمیشوی ؟
چه اگر

برسم … چه اگر نرسی
چه اگر نیایم …چه اگر نیایی

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.